درخشش آگاهی در خرد خیامی

درخشش آگاهی در خرد خیامی

یزدان منصوریان، دانشیار دانشگاه خوارزمی

پیش‌درآمد

پای صحبت خیام که می‌نشینی، وقتت را تلف نمی‌کند. صریح و بی‌پرده نکته‌های نغزی می‌گوید، که هر یک سرشار از معانی خردمندانه است. گفتارش اندک ولی همراه با ژرف‌اندیشی فیلسوفانه‌ای است که با یک گزارهء کوتاه دنیایی از معنا عرضه می‌کند. اهل پرگویی نیست. پیامش موجز و شفاف است. درخششی از آگاهی در گفتارش که برخاسته از خردمندی خاص اوست - موج می‌زند.  البته این درخششِ ناشی از ایجاز هم امتیاز آثار خیام است؛ و هم اگر مراقب نباشیم زمینه‌ای خواهد شد برای سوء برداشت از آنچه می‌گوید. بنابراین اگر با پارادایم فکری‌اش آشنا نباشیم چه بسا در نگاه نخست به درکی ناقص و نادرست از کلامش برسیم. اما اگر خرد خیامی را در افقی وسیع بنگریم و شعرش را در همان افق وسیع نظاره کنیم، می‌توانیم به سرچشمه‌های اندیشه او دست یابیم.

هر چند بیان اندیشه‌های عمیق خیام فراتر از توان محدود نویسنده و مجال اندک این یادداشت است، اما با مرور رباعیاتش و آثار محققانی که در این زمینه به پژوهش پرداخته‌اند، می‌توان گفت پنج پایهء بنیادین در اندیشه او آشکارتر است: حیرت و شگفتی از رازآلودگی جهان، باور به تضادمندی ذاتی در پدیده‌های جهان، تاکید بر ناپایداری عمر آدمی و قطعیت مرگ، نگریستن به زندگی در افقی تاریخی، غنیمت شمردن فرصت زیستن و تلاش برای شکار شادی، ستایش آزادگی و نکوهش آزمندی[1].

حیرت و شگفتی از رازآلودگی جهان

خیام به وجود رازهای ناگشوده در جهان باور دارد و از این رازآلودگی و رازمندی دچار سرگشتگی و حیرت است. از اعتراف به سرگشتگی نیز پروایی ندارد. خود را علامهء دهر نمی‌داند و لاف کرامات و مقامات نمی‌زند. از سویی نیز نمی‌گوید چون توان حل معمای هستی را ندارم، پس معنا و معمایی در کار نیست. نمی‌گوید جهان تهی از معناست. بلکه می‌گوید معنای آن رازی ناگشوده برای ماست. معنایی که در پیوند با هدف آن است، و در جایی فراتر از توان ذهن و زبان ما قرار دارد. او فروتنانه اذعان می‌کند راهی برای گشودن رازهای جهان نمی‌شناسد، اما می‌داند که فراتر از قلمرو اندیشهء آدمی مرزهای واقعی جهان گسترده است:

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من                   وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو                       چون پرده بر افتد، نه تو مانی و نه من

 

در پردهء اسرار کسی را ره نیست                زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست            می‌خور که چنین فسانه‌ها کوته نیست         

 

او به حرکت دورانی روزگار می‌نگرد که درست مثل دایره «بدایت» و «نهایتش» آشکار نیست. این سرگشتگی محصول «تردیدی عالمانه» و گریز از «یقینی جاهلانه» است. در نتیجهء این سرگشتگی نیز از زیاده‌گویی پرهیز می‌کند. در کتاب «حکیم خیام نیشابوری» می‌خوانیم: «خیام که در برابر عظمت جهان آفرینش و دنیای پس از مرگ بجز حیرت و سرگشتگی به دستاوردی نائل نشده، شگفت نیست اگر بسیار کم‌سخن و گزیده‌گوی باشد و جز به ضرورت چیزی را به قلم نیاورده و بر زبان نرانده باشد و آنچه نوشته از شعر و نثر و به تازی یا پارسی، استادانه و در کمال ایجاز و بدون حشو و زوائد است» (ذکاوتی قراگزلو، 9-10 :1391).

بنابراین، یکی از دلایل ایجاز در کلام خیام همین حیرت و فروتنی اوست. تعداد رباعیات واقعی متعلق به خیام در مقایسه با تعداد رباعیات منسوب به او محل بحث بسیاری از محققان بوده است. دکتر اسلامی ندوشن بر این باور است که فقط شانزده رباعی قطعاً معلق به خیام است. علیرضا ذکاوتی قراگزلو  نیز معتقد است هر چه هست باید کمتر از سی باشد. اندکی حجم آثار خیام نه تنها نقصانی در جایگاه او محسوب نمی‌شود، بلکه دلیل دیگری بر اثربخشی اندیشه اوست. فارغ از اینکه چه تعداد رباعی واقعاً سروده خود خیام است و چه تعداد منسوب به اوست، آنچه اهمیت دارد ژرفنگری شگفت‌آوری است که در این اشعار می‌توان دید. ضمناً تاثیر اندیشه‌های فردوسی بر خرد خیامی در متون متعدد مطرح شده است. یکی از این تاثیرات همین همسانی نگاه این دو حکیم به رازهای ناگشودهء جهان است: «چنینست فرجام کار جهان/ نداند کسی آشکار و نهان»؛ « چپ و راست هر سو بتابم همی / سر و پای گیتی نیابم همی»؛ « چنین است رسم سرای کهن/ سرش هیچ پیدا نبینی ز بن».

باور به تضادمندی ذاتی در پدیده‌های جهان

یکی از ویژگی‌های آدم‌های آزاداندیش توانایی درک مفهوم تضادمندی (پارادوکس) است. قبلاً در «تضادمندی در تحقیق» به این مفهوم اشاره کرده‌ام: «پارادوکس، به بیانی ساده، گزاره‌ای است که هم درست است و هم نادرست. یعنی گزاره‌ای که درست است اما خلاف آن هم نادرست نیست. بنابراین، به اختصار می‌توان گفت پارادوکس دلالت بر مفاهیم و رخدادهای دارد که: «هم این است و همان آن؛ نه این است و نه آن»!» ذهنی که بتواند تضادمندی را بفهمد گرفتار تعصب و تصلب نمی‌شود. دکتر حمیدیان در بیان ماهیت و ملزومات تضادمندی در شاهکارهای ادبی می‌نویسد: «آری، تنها روحی بزرگ و ذهنی پیچیده می‌تواند دو طرف تضاد، همچون خیر و شرّ و حق و ناحق، را همچنان که ماهیت هر شطحیه‌ای اقتضا می‌کند، به طور همزمان همبر نهد و در نسبتی سخت پیچیده با یکدیگر درگیر کند و بدین سان به خلق لحظاتی عظیم و موقعیت‌هایی تأمل‌انگیز توفیق یابد» (حمیدیان، 76 :1372). آنهایی که با اندیشهء خیام آشنایند تجربهء این «موقعیت‌هایی تأمل‌انگیز» را دارند. زمانی که شنونده از همزیستی مسالمت‌آمیز دو عنصر متضاد شگفت‌زده می‌شود. زمانی که مرگ و زندگی معنای خود را از یکدیگر می‌گیرند، آن دم که آدمی با عمر کوتاه خود با هفت هزارسالگان سر به سر می‌شود. این شگفتی شگرفِ نهفته در تضادمندی است که با بیان اندیشمندی چون خیام به کمند زبان در آمده‌ است:

خیام! اگر ز باده مستی خوش باش  با لاله رخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی، چو هستی خوش باش

 

گردون نگری ز قد فرسودهء ماست جیحون اثری ز اشک پالودهء ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهودهء ماست فردوس دمی ز وقت آسودهء ماست

جالب است که تضادمندی در شاهنامه نیز به خوبی آشکار است. دکتر حمیدیان تضادمندی را در نگاه فردوسی این گونه توصیف می‌کند: «روح فردوسی آشوبکده است و «زخم منتشر» ... وجود وی هم آراسته به خردی اندکیاب است و هم سرشار از عواطفی سرکش و خیزاب‌گونه، و از این روی روح او عرصهء کشاکش شدیدی است میان احساساتی تند که دل و دامن او را به سوی خود می‌کشد و خردی که همواره می‌کوشد تا بر آن لگام زند. در ورای آرامش و متانت آشکار او تلاطم و خلجان روحی نهفته است که در پهنهء آن معرکه‌ای از اضداد جریان دارد.» (حمیدیان، 75 :1372).

تاکید بر ناپایداری عمر آدمی و قطعیت مرگ

همه می‌دانیم که مرگ رخدادی حتمی است. گریزی از آن نیست و باید دیر یا زود این جهان را ترک کنیم. اما به همان میزان که حضور مرگ در زندگی آشکار است، می‌تواند در پس روزمرگی پنهان شود و از یاد برود. اما اشعار خیام یادآور کوتاهی عمر و قطعیت مرگ است. اساساً باور به بی‌اعتباری جهانی یکی از ستون‌های اصلی اندیشهء خیام است. آزمون درستی این باور نیز اصلاً کار دشواری نیست. همه ما شاهد مرگ انسان‌های دیگر بوده‌ایم. روایت پایان سلسله‌های تاریخی و دوره‌ها را در کتاب‌های تاریخی خوانده‌ایم. مرگ خود را هم قطعی می دانیم. کیست که در این امر مسلم تردید کنند. اما پرسش اینجاست که این «مرگ‌آگاهی»  و «مرگ‌اندیشی» قرار است چه دستاوردی برایمان داشته باشد؟ آیا بی‌اعتباری دنیا باید ما را به بی‌اعتنایی به آن مبتلا سازد؟ آیا باید زیستن را بیهوده بدانیم؟ آیا چون قرار است بمیریم اساس زندگی فاقد معناست؟ مروری بر رباعیات خیام نشان می‌دهد که حتمیت مرگ باعث نمی‌شود که او با زندگی دشمنی ورزد و زییایی آن را نادیده بگیرد. بلکه مرگ اند‌یشی خیام با تسلیم و پذیرشی شاعرانه همراه است و می‌کوشد همین فرصت کوتاه زندگی را دریابد.

در بخشی از کتاب مفصل «می و مینا» - که مجموعه‌ای از آراء صاحبنظران دربارهء خیام است - دکتر غلامحسین یوسفی با بیان این موضوع که پایه اصلی اندیشهء خیامی تأمل در راز هستی و نیستی است، به این نکته اشاره می‌کند که مرگ و زندگی در سخنان خیام حضوری همیشگی و آشکار دارد. ضمن آنکه «مرگ» به عنوان درون‌مایه بنیادین در این میان نقش اصلی را بر عهده گرفته است. حتی تاکید خیام بر لزوم مغتنم شمردن فرصت زیستن و دل نسپردن به اندوه روزگار نیز از همین «مرگ‌اندیشی» او ناشی می‌شود: «مرگ همیشه در فکر خیام رسوخ دارد و اگر زندگی را مغتنم و دوست‌داشتنی می‌یابد نیز بدان سبب است که مرگ را در انتظار همگان می‌بیند» (یوسفی، 546 :1383). خیام مرگ را به یاد دارد، اما از آن نمی‌هراسد. اگر بیمی از آن داشت، ترجیح می‌داد درباره‌اش سکوت کند. بلکه بی‌پروایی او از بیان این واقعیت نشان می‌دهد مرگ را بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی می‌داند. به استقبال مرگ نمی‌رود، اما از آن هم نمی‌گریزد. بلکه در نتیجهء این مواجههء خردمندانه و منطقی با مرگی که در کمین آدمی نشسته هر دم و لحظهء عمر فانی را مغتنم می‌شمرد:

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود                      نی نام ز ما و نه نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل                 زین پس چو نباشیم همان خواهد بود

 

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد                  خود را به  کم  و  بیش  دژم  نتوان  کرد

کار من  و تو چنان که رای  من و توست     از  موم   بدست  خویش هم  نتوان  کرد

 

نگریستن به زندگی در افقی تاریخی

تضادمندی دیگری که در خرد خیامی دیده می‌شود، همزمانی نگاه او به «اکنون» و «گذشته» است. او تصویر لحظه حال را در قاب گذشته قرار می‌دهد. زمانی که می گوید: «پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است» می‌خواهد گذشته‌ای را که به ابدیت پیوسته برایمان زنده کند. گذشته‌ای که بخشی از واقعیت مسلم و بدون تغییر جهان است. چه بسا این نگاه بدیهی به نظر برسد. اما با کمی دقت در گفتار و رفتار خودمان و دیگران می‌بینم که بر خلاف بداهتی که در این اندیشه نهفته، از یاد بردن آن بسیار آسان است. آدمی ناخواسته فراموش می‌کند که زمینی که امروز در آن راه می‌رود روزگاری زیستگاه گذشتگان بوده است. چه بسیار انسان‌های که بر این خاک قدم گذاشته و اکنون از این جهان رفته‌اند و اغلب کمتر نام و نشانی از آنها بر جای مانده است. اما فقدان این نام‌ها و نشانه‌ها دلیلی بر نبودن آنها نیست. به همین دلیل خیام مرتب یادآوری می کند که زمینی که بر آن گام می‌نهی روزگاری خانه و کاشانهء مردمان دیگری بوده است که آمدند و عمارتی نو ساختند و رفتند:

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است                   در هر قرنی بزرگواری بوده است

زنهار قدم به خاک آهسته نهی                              کان مردمک چشم نگاری بوده است

 

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است                      گویی ز لب فرشته خویی رسته است

پا بر سر هر سبزه به خواری ننهی                 کان سبزه ز خاک لاله‌رویی رسته است

 

غنیمت شمردن فرصت زیستن و تلاش برای شکار شادی

خیام می‌داند که قافلهء عمر منتظر هیچکس نمی‌ماند و سستی و تعلل با حسرت و اندوه روزهای از دست رفته همراه خواهد بود. در نتیجه می‌کوشد دمی را که می‌گذرد دریابد. بویژه آنکه تضمینی برای دیدن فردا ندارد. این که می‌گوید : «خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است» یا اینکه «برخیز و مخور غم جهان گذران» همگی تاکیدی بر همین غنیمت شمردن عمر کوتاه است. البته باید دید مراد خیام از این خوشی چیست. بی‌تردید حکیمی مثل او خوشی را مترادف با بطالت نمی‌داند. این خوشی ریشه در معرفتی عمیق دارد. خوشی مورد نظر خیام با «خوش‌خیالی» متفاوت است. خوشی در خرد خیامی جوهری معرفتی و شناختی دارد. او خوش است زیرا در درون خود به صلح و آشتی رسیده و تکلیفش با خودش معلوم است. در کنار آن حیرت و سرگشتگی از آرامشی درونی برخوردار است و روحش با کلیت جهان در تضاد نیست. در نتیجه به ما هم سفارش می‌کند که:

امروز ترا دسترس فردا نیست                                  و اندیشهء فردات بجز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است                      کاین باقی عمر را بقا پیدا نیست

 

گر یک نفست ز زندگانی گذرد                مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایهء سوادی جهان                عمر است چنان کش گذرانی، گذرد

 

ای دل غم این جهان فرسوده مخور             بیهوده نی‌ای غمان بیهوده مخور

چون بوده گذشت و نیست نابوده پدید                    خوش باش، غم بوده و نابوده مخور

ستایش آزادگی و نکوهش آزمندی

باور خیام به رازمندی جهان و آگاهی او از ناپایداری روزگار زمینه‌ساز پرورش روحیه‌ای سرشار از آزادگی و بی‌نیازی در او شده که بازتاب آن را می‌توان در رباعیاتش دید. او بر سر «دو راههء آز و نیاز»، با بلند نظری و آزادگی به لقمه نانی قانع است و منعمی را در درویشی و خرسندی می‌جوید. از زیاده‌خواهی بیزار است و عمر عزیزش را صرف اندوه جهان نمی‌کند و غمی از بیش و کم روزگار به دلش راه نمی دهد. حتی از سفله‌پروی و ناسپاسی روزگار هم شکایتی ندارد و می‌پذیرد که اگر کار فلک بر مدار عدل و انصاف میچرخید، خاطر اهل فضل این گونه رنجیده نمی‌شد. در نتیجه به تنی سالم و دلی خوش قانع است و از تعلقات روزگار آزاد و رهاست:

آنک او به سلامت است و نانی دارد                                   وز بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود، نه مخدوم کسی                          گو شاد بزی که خوش جهانی دارد

 

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب                                 جان و دل و جام و جامه پر درد شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب                             آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

 

سخن پایانی

دکتر داریوش شایگان در «پنج اقلیم حضور» ضمن اشاره به تضادمندی کلام خیام می نویسد: «درک تفکر خیام به رغم سادگی گمراه کنندهء آن، سخت دشوار است. به ماسهء نرم می‌ماند که از میان انگشتان فرو می ریزد. هر چه در نگه داشتنش بیشتر بکوشی، زیر ظاهر دیدگاهی که در نگاه اول و از قرائت سطحی و اولیهء آن دریافت می‌شود، بیشتر از دستت فرو می‌لغزد» (ص. 44). بنابراین، باید مراقب بود که سادگی در ظاهر رباعیات خیام، ما را از ژرف‌اندیشی کم‌نظیری که در فلسفهء او دربارهء مرگ و زندگی نهفته است، باز ندارد. اگر شما هم از خواندن اشعار خیام لذت می‌برید، در بخش نظرخواهی گزیده‌ای از اشعارش را بنویسید.

منابع

اسلامی ندوشن، محمدعلی (1345) خیام و فردوسی. مجلهء یغما، شماره 215، دسترس‌پذیر در http://www.figmentshadow.com    (آخرین دسترسی: 15 اردیبهشت 1394)

حمیدیان، سعید (1372) درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی. تهران: نشر مرکز.

ذکاوتی قراگزلو، علیرضا (1391) حکیم خیام نیشابوری: آثار و اندیشه‌ها. تهران: انتشارات معین.

شایگان، داریوش (1393) پنج اقلیم حضور: بحثی دربارهء شاعرانگی ایرانیان. تهران: فرهنگ معاصر.

منصوریان، یزدان. (1393) «تضادمندی در تحقیق».  سخن هفته لیزنا، شماره ۲۰۱. ۳۱ شهریور ۱۳۹۳. دسترس‌پذیر در: http://www.lisna.ir (آخرین دسترسی: 15 اردیبهشت 1394)

یوسفی، غلامحسین (1383) یک دم میان دو عدم. در می و مینا: سیری در زندگی و آثار حکیم عمر خیام نیشابوری. به کوشش علی دهباشی. تهران: هنر سرای گویا. ص. 537-554.

 



[1] این مقوله‌بندی برداشت شخصی نویسنده است و هیچ ادعایی بر جامعیت آن ندارد و فقط از منظر یک مخاطب غیرمتخصصِ شعر خیام ولی مشتاق و علاقه‌مند به اندیشهء او نوشته شده است. هر چند در اغلب موارد نویسنده کوشیده است به آثار موجود در این زمینه استناد کند.

تمامی حقوق مطالب محفوظ است