غمگین‌ترین و شادترین کتاب جهان

من غمگین‌ترین کتاب جهانم. زبان در من زندگی می‌کند اما کمتر کسی مرا می‌خواند. این همه کلمه دارم ولی بیشتر مردم به بسیاری از آنها بی‌توجه‌اند. خیلی از کلمه‌هایم سالهاست که از یادها رفته‌اند یا از معنای حقیقی خود تهی شدند. گفتار رایج و روزمره هر روز تنک‌تر و تکیده‌تر از گذشته می‌شود. مفاهیم به درستی تعریف نمی‌شوند. واژه‌ها به دقت و در جای خود به کار نمی‌روند. نوشته‌ها اغلب ژولیده و شلخته‌اند؛ و فاصله میان ذهن نویسنده و خواننده بیشتر از همیشه است. ابهام و کاستی در گفتار و نوشتار بیداد می‌کند. جمله‌ها بیش از آنکه روشنگر باشند باعث سوء‌تفاهم‌اند و اکثر متون سخن تازه‌ای به همراه ندارند. من از این آشفتگی رنج می‌برم و می‌دانم ریشه آن تا حد زیادی در بی‌توجهی به معنای درست کلمه‌ها نهفته است. زیرا شادابی و بالندگی زبان نخست بر بنیاد کاربرد دقیق کلمه‌ها استوار است. کلمه درون‌مایه سخن را می‌سازد و به آن جان می‌بخشد و زبانی که به واژگان خود بی‌توجه باشد دچار سستی و گنگی می‌شود.
من غمگین‌ترین کتاب جهانم چون شاهد پریشانی روزافزون زبان هستم. زبانی که در ذات خود می‌تواند زلال و زنده باشد، اما آلوده و خموده شده است. زبانی که تحقیرش کرده‌اند و به ابتذالش کشیده‌اند. سالهاست که شاهد غربت واژ¬ها هستم. کلمه‌هایی که آنقدر کسی سراغی از آنان نگرفت که دق کردند و مردند یا در کوچه پس کوچه‌های تاریخ گم شدند. امروز بیش از همیشه سوگوار واژگان درگذشته و گمشده‌ام. افزون بر آن، نگران حال مفاهیم در اسارت هم هستم. مفاهیمی که دشمنان اندیشه و آزادی معنایشان را ربوده‌اند. چهره حقیقی آن‌ها را مخدوش کرده‌اند و هویتشان را به یغما برده‌اند. در کنج کتابخانه‌های جهان در سکوت می‌گریم وقتی می‌بینم چه بر سر ناب‌ترین واژگان و نغرترین مفاهیم زبان آمده است. چه بر سر آزادی، آزادگی، حقیقت، زیبایی، عدالت و شجاعت آمده است و چه کسانی و با چه اهدافی این کلمه‌ها را به کار می‌برند. صاحبان زر و زور و تزویر آزادی را به اسارت گرفته‌اند، صورت حقیقت را با پرده‌ای سیاه از ریا و دروغ  پوشانده‌اند و زشتی را زیبایی می‌خوانند. دلم برای اصالت به تاراج رفته این مفاهیم ناب می‌سوزد.
من غمگین‌ترین کتاب جهانم چون شاهد پیری و مرگ نویسندگانم بوده‌ام. شاهد رنجی که فروتنانه بر دوش کشیدند تا مرا بنویسند. کتابی که می‌خواستند جامع، درست و دقیق باشد. می‌دانم که آنان برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده-اند، چه خطرها کرده‌اند و چه خون دلها خورده‌اند. نوشتن کتابی مثل من هرگز کار آسانی نبوده و نیست. عشقی بی‌قید و شرط می‌خواهد و همتی بلند. در هر قرن فقط تعداد انگشت شماری از اهالی فرهنگ و ادب جرات می‌کنند قدم در این راه دشوار بگذارند. از رنج و مرارتی که آنان برده‌اند روایت‌های ناگفته بسیار دارم. روایت مشتاقی و مهجوری کسانی که عمر و جوانی خود را در این راه دشوار صرف کرده‌اند. هیچکس نمی‌داند چه روزها، ماه‌ها و سالهایی برای این کار صرف شده است. کمتر کسی اشتیاقی به شنیدن داستان تولدم دارد. خیلی‌ها فکر می‌کنند این همه کلمه و معنای آن¬ها همیشه همین طور حاضر و آماده بوده است. مرتب و منظم و با نظم الفبایی. غافل از اینکه برای تدوین هر سطر این کتاب ساعت‌ها زمان صرف شده است. به تعبیر سعدی عمری دگر بباید بعد از وفات ما را، کین عمر طی نمودیم اندر امیدواری.
با این حال، من شادترین کتاب جهان هم هستم؛ چون میزبان زبانم. زبان در من زندگی می‌کند. من زبان را زنده نگه می-دارم و مراقبش هستم. معنی حقیقی کلمه‌ها را می‌دانم. تلفظ درست هر یک را می‌شناسم. نسخه‌ای از املا صحیح واژگان در اختیار دارم. از ریشه و گذشته هر واژه با خبرم و برای هر یک پرونده‌ای ویژه دارم. سابقه‌ای، گذشته‌ای و خاطره‌ای که منحصر به همان کلمه است. فهرست دقیقی از مترادف‌ها، متضادها، هم‌آواها، پیشوندها و پسوندها دارم. عناصری که وجودشان برای ساخت مفاهیم تازه ضروت دارد. این گونه است که زبان در من دوباره زاده می‌شود، رشد می‌کند و به استقبال آینده می‌رود.
از نقش هر کلمه در زبان آگاهم. می‌دانم کدام فعل است، کدام صفت و کدام قید. کدام کنایه است و کدام دچار ابهام است و شنونده را سر در گم می‌کند. کژتابی‌های زبان را می‌شناسم و از فریبایی و افسون‌گری برخی واژگان آگاهم. از رابطه معنایی میان کلمه‌ها با خبرم. می‌دانم کلمه‌های مرکب چگونه ساخته می‌شوند چگونه معنای تازه می‌یابند و چگونه در قلمرو زبان رشد می‌کنند. افزون بر این، اگر نویسندگانی ماهر و ناشرانی متعهد داشته باشم هیچ اشتباه تایپی در متنم نخواهید یافت. نمونه‌ای از یک متن بی عیب و نقصم. حتی اگر نقصی هم یافت شود مرتب خودم را ویرایش می‌کنم و همیشه در کار بازنگری و بازبینی خویش هستم. آیا به نظر شما همین مقدار برای اینکه شادترین کتاب جهان باشم کافی نیست؟
ضمناً هیچ کلمه‌ای را از یاد نمی‌برم. هیچ واژه‌ای را از خود نمی‌رانم. حتی زشت‌ترین و رکیک‌ترین آنها هم برایم آبرو و احترام دارند و جایشان محفوظ است. نیک می‌دانم کلمه‌های زشت چه بار سنگینی بر دوش دارند. اگر آن‌ها نبودند مردم چگونه می‌توانستند پلشتی‌های زندگی را توصیف کنند. پس همه کلمه‌ها حق زیستن دارند. هیچ کلمه‌ای جای دیگری را تنگ یا تصاحب نمی‌کند. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند جایگزین دیگری شود. زیرا هر کلمه جانی دارد که خاص خودش است. هاله‌ای که او را احاطه کرده و شخصیتش را در قلمرو زبان ممتاز می‌کند.  
من شادترین کتاب جهانم چون هرگز دروغی نگفته‌ام. به هویت هیچ کلمه‌ای دستبرد نمی‌زنم. تحریفش نمی‌کنم. تغییرش نمی‌دهم. در امانت زبان خیانت نمی‌کنم. دو پهلو حرف نمی زنم. شک و تردید ندارم. مرز میان کلمه‌ها را می‌شناسم. حتی از تفاوت‌های ظریف مترادف‌ها آگاهم. مثلاً می‌دانم شدت و تراکم شادی در کلمه‌ای مثل «شادمانی» بیش از «خوشحالی» است با آنکه هر دو مترادفند. همانطور که سنگینی بار غم در «اندوه» بیش از «افسوس» است. از ظرافت‌ها و ظرفیت‌های زبان باخبرم. می دانم زبان چه ظرفیت‌هایی دارد که هنوز کسی به آن‌ها دست نیافته است. زبان قلمرو بی‌کرانیست که بخشهای ناشناخته بسیار دارد. اما رسیدن به بخشهای بکر زبان نیازمند خلاقیت و جدیت است.
من شادترین کتاب جهانم چون در نوشتن هر کتاب دیگری سهم دارم. هر چند ردپایم نامرئی است اما ناچیز نیست. توان هر متن در ساخت و انتقال معنا به میزان و نوع ارتباطی که با من داشته بستگی دارد. هر چند کسی نمی‌داند کدام گره را از متن گشوده‌ام. کدام جمله را تکمیل کرده‌ام. از میان کلمه‌های مشابه و مترادف کدام واژه را برگزیدم. با این حال، من مشاور هر نویسنده‌ای هستم که نظرم را جویا شود. به همین دلیل همه جا هستم. در هر کتابخانه نسخه‌ای از من هست. حتی یک نسخه موجز یا قدیمی. همیشه در گوشه‌ای از میز کار نویسندگان و مترجمان جهان نشسته‌ام. هیچ نویسنده و مترجمی از وجودم بی‌نیاز نیست. افزون بر این، مشاور خوانندگان هم هستم. هر خواننده مشتاقی که در فهم متنی دشوار به کمک نیاز دارد به من مراجعه می‌کند.
در مجموع وقتی وظایفم را مرور می‌کنم به نظرم می رسد به تنهایی یک نهادم. نهادی که بار فرهنگ را بر دوش می‌کشد. در کنج کتابخانه‌های کوچک و بزرگ دنیا نشسته‌ام و از زبان که ظرف اندیشه آدمی است مراقبت می‌کنم. نمی‌توانم این وظیفه تاریخی را به هیچ اثر دیگری بسپارم. چون می‌دانم هیچ کتابی صبر و حوصله مرا ندارد.
بله من یک فرهنگم. نام‌های دیگری هم دارم مثل واژه‌نامه یا لغت‌نامه. اما نام اصلی‌ام فرهنگ است. این نام بیشترین سازگاری را با هویتم دارد. زیرا بازتاب و پشتیبان فرهنگ هستم. من لغت‌نامه دهخدا هستم. فرهنگ معین، فرهنگ عمید، فرهنگ سخن، فرهنگ معاصر هزاره، فرهنگ اوئیم، مناختای (فرهنگ پهلویک)، قاموس پامفیلیوس اسکندرانی ، قاموس فوتیوس و سوداس ، رساله ابوحفص سغدی، لغت فرس (فرهنگ اسدی)، فرهنگ نظام، فرهنگ قواس، صحاح الفرس، برهان قاطع، تبیان نافع، بهار عجم، غیاث اللغات، هفت قلزم، کشف اللغات، شمس اللغات، آنندراج، فرهنگ وفائی، فرهنگ سُروری، فرهنگ جهانگیری، فرهنگ رشیدی و برهان جامع. من غمگین‌ترین و شادترین کتاب جهانم.

 

این یادداشت در تاریخ 20 مهر 1399 در مجله اینترنتی عطف منتشر شده است. https://atfmag.info

تمامی حقوق مطالب محفوظ است